رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آقا رادین

تولد 5 سالگی عشق مامان

همیشه هفتم فروردین ماه برام یه جور خاصی خاصه  هفتم فروردین برام الهام بخش زیباترین روز زندگیمه. روزی که تو پاهای خوشگل و کوچولوت رو روی زمین خدا گذاشتی و بعداز نه ماه چشم انتظاری صورت قشنگ و ظریفت رو بهمون نشون دادی. هفتم فروردین سالروز ولادت زیباترین گل خداست. سالروز ولادت بهترین موجود روی زمینه. پسرک زیباروی من، تولد قشنگت با تقدیم قلبی پر از عشق مبارک همه زندگی مامان. عاشقتمممم نفسم ...
7 فروردين 1396

رادین در منزل جدید

چهارشنبه 20 ام بهمن ماه اسباب کشی کردیم به منزل جدید واقع در زیتون کارمندی و دقیقا نزدیک به خونه مامان جون مهین. خیلی وقت بود که تصمیم داشتیم اینکار رو عملی بکینم و بالاخره موقعیش جور شد و به منزل جدید رفتیم. رادین مامان به محض ورود به منزل جدید کلی ذوق کرد و اینور و اونور میدوید و چون خونه خیلی بزرگه جای کافی برای مانور دادن و شیطنت داشت. اتاق خواب خودش رو هم انتخاب کرد و اتاقی که پنجره اش توی تراس باز میشه و به بیرون ویو داره رو انتخاب کرد. قربون پسر با سلیقه ام برم. خلاصه رادین و داداشش کلی ذوق زده بودن و تا میتونستن شیطنت کزدن. رادین عزیزم توی همه کارها هم بهمون کمک میکرد و البته خرابکاری و فضولی هم زیاد میکرد  توی تمام خریدهای مربو...
24 اسفند 1395

رادین عزیز مامان در دندانپزشکی

حدود 4 ماه و نیم پیش یعنی اوایل آبان ماه رادین رو بردیم دندونپزشکی بدلیل اینکه دندونای خوشگلش خراب شده بودن و کمی هم درد میکردن. پسرکم بار اول که رفتیم داخل اتاق دکتر میترسید و با ترس و لرز و گرفتن دست من توی دستاش و به حالت نشسته و روی صندلی و نه روی تخت دندونپزشکی اجازه داد دکتر معاینه اش کنه. هرچند یک بار هم قبلش برده بودمش پیش دکتر دیگه ای و اینبار بعد از حدود یک یا دو ماه مجددا برای اطمینان خاطر خودم آوردمش پیش یه متخصص دیگه و این سومین مطبی بود که آورده بودمش چون دکتر قبلی میگفت با بیهوشی کار میکنم و دکتر دومی هم میگفت بدون بیهوشی و هر دو راه برای ما واقعا مشکل گشا نبود. از طرفی از بیهوشی دادن برای درست کردن دندونای پسرم میترسم و از طر...
24 اسفند 1395

موهای خوشگل پسرم

امروز شنبه 17 آذر ماه 1395 هست. پسرم رادین تصمیم گرفته موهاشو کوتاه کنه و این هم چند دلیل داشت از دیدگاه خودش:  اول اینکه عسل مامانی میگه موهام پشت گردنم رو اذیت میکنه و دومین دلیلش هم اینه که میگه میخوام موهام پسرونه باشه. پسرک مامان ازبس که صورتش ظریف و نازه و موهاش هم بلنده همه فکر میکنن دختره و این مسئله رو رادین عزیز مامان دوست نداره. وقتی که کوچکتر بود براش مهم نبود اما هر چی که بزرگتر میشه از این مسئله که بقیه بهش بگن چه دختر نازی و ... چندان خوشش نمیاد.  خلاصه عصری هر چهارتامون آماده شدیم و رفتیم آرایشگاه آقا محمد. برسامم بردم که شاید اجازه بده کمی از موهاش رو کوتاه کنیم چون موهای برسامم خیلی بلند شدن. رادین عسل مامان...
17 آذر 1395

رادین عاقل مادر

امروز 14 آذر ماهه. هفته گذشته یکشنبه خاله مریم و ایلیا و فاطیما اومدن اهواز و رادین عسلی بهمراه داداشی و مامانی و دایی امین رفتن پیشوازشون. رادین و برسام کلی ذوق کرده بودن و بالا و پایین میپریدن. دوشنبه هم مامان جون نذری شله زرد داشت و صبح نذری رو درست کرد و خیلی هم عالی و خوشمزه شده بود. خاله مریم اینا تا جمعه شب اهواز بودن و بعد برگشتن تهران سر خونه و زندگیشون. این چند روز تعطیلی رو که ایلیاهم بود رادین عسلم کلی بازی کرد و بهش خوش گذشت. و یه چیز خیلی باجال و جالب هم این بود که رادین وایلیا روی گوشیهای من و مامان جون بازیهای مشابه نصب میکردن و کنارهم دراز میکشیدن و همزمان بازی میکردن. دیدن این صحنه برام خیلی دوست داشتنی بود. و البته عجیب. ت...
14 آذر 1395

هدیه تولد

دیروز پنجشنبه  4 شهریور بود و جشن تولد من وبرسام عسلی بود. البته تولد برسام عسلی 19 مرداد بود اما بدلیل اینکه بابا رضا سرکار بود اونموقع جشن رو موکولش کردیم به اینهفته و همزمانش کردیم با جشن تولد اینجانب که پنج شهریور یعنی امروزه. خانواده خودم، خانواده بابارضا که از سه شنبه از بروجرد تشریف آوردن منزل ما، عمه سارا و همسر محترم، خاله مریم و بچه های گوگولیش و دایی میثم و خانواده محترم، مهمانان افتخاری جشن ما بودن. امشب به همشون یه حال اساسی دادیم و واسه شام پیتزا سفارش دادیم. مهمانان گرامیمون ساعت ده شب تشریف آوردن چون دایی امین با ماشین رفته بود بیرون و دیر برگشته بود خونه. هدیه جشن تولد هم بابایی صبح بهمراه عمه سارا رفته بودن زیتون و برا...
5 شهريور 1395

روزهای بعد در موسسه خلاقیت

روز سومی که قرار بود رادین عسل بره به موسسه خلاقیت، چون من سرکار بودم خاله مهسا رادین رو ساعت 12:30 بیدار کرده بود و آمادش کرده بود و برده بودش موسسه. اما رادین اصلا حاضر نشده بود داخل بره و دوباره با خاله مهسا برگشته بود خونه. منم ساعت 2:30 از اداره برگشتم خونه و رادین که اومد در رو برام باز کرد دیدم هنوز لباساش تنشه. ساعت 5 آماده شدم و خودم بردمش و چون پسرکم دلش نمیخواست اونجا تنها بمونه و ازم خواست که پیشش بمونم منم قبول کردم و تا آخر تایم پیشش موندم. رادین قبول نمیکرد سرکلاس بره و خانم حسینی مدیر موسسه نظرش این بود که نباید بزور وادارش کنیم که سر کلاس بره و باید خودش آمادگیش رو داشته باشه. خلاصه رادین با قول خانم حسینی مبنی بر دادن ماهی ...
1 مرداد 1395

روز دوم در موسسه

از امروز قرار شد رادین عزیز مامان رو تایم1  تا 4:30 ببریم موسسه خلاقیت. از اول همین تصمیم رو داشتم فقط چون دیروز روز اول بود و میخواستم خودم ببرمش باید ساعت 5 میبردمش. دیشب کیف خوشگلش رو براش آماده کردم و خوراکی و لیوان براش گذاشتم و به مامان اینا سپردم که رادین رو ساعت 12:30 بیدار کنن. اگرم غذا نخورد براش بذارن توی کیفش تا ببره. چون رادینکم معمولا به محض بیدار شدن غذا نمیخوره و حدود یک ساعت بعد اشتهاش باز میشه. لباسای پسرکمم براش آماده کرده بودم تا مامان جون تنش کنه. خاله مهسا رادین عسلی رو سر موقع بیدار کرده بود و آمادش کرده بود و مامانجون بهمراه برسام عسلی برده بودنش موسسه. برسام که عاشق اونجا شده بود و تمام مربیها هم عاشق برسام شده ...
22 تير 1395

اولین مرحله مستقل شدن پسرک شیرینم

طبق برنامه ریزی و تصمیم قبلی امروز دوشنبه ساعت پنج و نیم عصر بهمراه رادین عسلک راهی موسسه خلاقیت شدم تا رادین رو اونجا ثبت نام کنم. بنظر خودم و بابایی دیگه زمانش رسیده بود تا رادین کمی از وابستگیهاش کم بشه و وارد اولین مرحله از استقلال برسه. رادین هم خیلی ذوق و شوق داشت و از سرکار که برگشتم مرتب میگفت مامان بریم مرکز خلاقیت. باباجون تا اونجا رسوندمون. بعد از اینکه با مدیر داخلی موسسه صحبت کردم رادین رو توی محوطه تاب دادم و‌کلاسا و بچه های دیگه و مربیها رو دید و در ظاهر خوشش اومده بود. البته مثل همیشه که توی یه محیط جدید میره خجالتی و کمرو برخورد میکنه اونجا هم همینطور بود. خانم نیری مدیر داخلی دستشو‌ گرفت و بدون من بردش توی کلاسها ...
21 تير 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد