رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

آقا رادین

دومين روز مدرسه

امروزدوم مهر و دومين روز از شروع مدرسه بود. صبح رادين عزيزم رو از خواب بيدار كردم و به محض اينكه صداش كردم بلند شد نشست. اما توي هال روي مبل دراز كشيد و چون خوابش ميومد يه كمي بهانه ميگرفت. ساعت هشت اومديم مدرسه. مامانجون اومد خونه پيش برسام و ما اومديم مدرسه. رادين رو روي ميز اول نشوندم و خودمم توي سالن منتظرش موندم. چهارتا زنگ تفريح داشتن و خودم هم تا ظهر پيشش موندم. پسركم از مدرسه خوشش اومد و ميگفت كاش مدرسه تمام نشه. از اين بابت خيلي خوشحالم كه رادين انقدر زود به مدرسه خو گرفت و خوشش اومده. امروز زودتر تعطيل شدن و ساعت دوازده رفتيم خونه. بابايي و برسام اومدن دنبالمون. سرراه بابايي طبق قولي كه داده بود رادين رو برد مغازه تا براش قهرمان بخ...
2 مهر 1396

ورود پسركم به جديدترين مرحله از زندگيش

ديروز اول مهر ٩٦. روزي كه براي من و رادين عزيزم روزي بسيار متفاوت و مملو از استرس بود. هر چي كه به روز اول مهر نزديكتر ميشديم استرس من هم بيشتر ميشد و فكر اين روز بزرگ لحظه اي از سرم بيرون نميرفت. بالاخره اون روز رسيد و رادين عزيزم آماده رفتن به مدرسه شد. صبح ساعت هفت از خواب بيدار شدم و صبحانه آماده كردم و ساعت هفت و نيم رادين عزيزم رو با كلي بوس و ناز بيدار كردم. پسركم خيلي خوابش ميومد با اينكه شب قبلش ساعت ده و نيم خوابيده بود و اين ساعت خوابيدن براي رادين بي سابقه بود. خيلي برام سخت بود بيدار كردن رادين عزيزم اين وقت صبح. چون هميشه پسركم تا ظهر ميخوابيد و بهمين دليل تايم ظهر اسمش رو نوشته بودم اما بدليل اينكه تايم ظهر تكميل نشد مجبو...
2 مهر 1396

چند روز قبل

امروز جمعه ٣١شهريور ماهه و يك روز قبل از شروع مدارس. تمام اين جند روز براي من توام بوده با استرس و فكر مدرسه رفتن پسركم. و البته شادي نهفته در اين استرسها همون شادي اي كه هميشه از خيال خريدن لوازم التحرير و كيف مدرسه براي پسركم بهم دست ميداد و الان اونروز رسيده بود. امروز عصر همگي با هم رفتيم لوازم التحرير جعفري و براي وادين عزيزم دفتر و دفتر نقاشي و مداد رنگي و ...خريديم. دوتا كيف هم كه چند ماه قبل از دايي امينش خريده بود. كيف ارتشي و كيف سوپرمن. مدرسه  گفته كه خودشون لوازم التحرير ميدن اما من خودمم براي پسركم لوازم التحرير طرح مك كويين خريدم فقط جامداديش گيرم نيومد. كه حتما ميگردم و پيدا ميكنم. چند روز قبل هم رفتيم روپوش مدرسه اش رو ا...
31 شهريور 1396

ثبت نام پسركم براي پيش دبستاني و كلاس رباتيك

اول تير ماه ٩٦ من و بابا رضا رفتيم مدرسه هدف رو ديديم تا بتونيم تصميم بگيريم كه رادين رو اونجا ثبت نام كنيم يا نه. از مدرسه و كادرش خوشمون اومد و تصميممون رو گرفتيم. سوم تير مجددا رفتيم و كارهاي ثبت نام رو انجام داديم و متوجه شديم كلاسهاي تابستونه هم دارن. فرصت خيلي عالي و مناسبي بود براي رادين تا با جو مدرسه آشنا بشه. چون علاقه اي به مدرسه رفتن نداشت و تا اسم مدرسه مي اومد ميگفت نميخوام برم. اما از كلاسهاي تابستونه و بخصوص كلاس رباتيك استقبال كرد و در كلاس رباتيك ثبت نامش كرديم. دهم تير ماه ساعت يازده هم آزمون سنجش داشت و از اونجاييكه مامان جونش هم خونمون بود رادين خواست كه مامانجون هم همراهمون بياد. من و بابايي و رادين ...
10 مرداد 1396

اولين آزمون زندگي پسر نازنينم

هفته اول خرداد بود كه تصميم گرفتم واسه ثبت نام پسرم در دبستان شهرك قايم اقدام كنم. نميدونستم كه ثبت نام اينترنتيه. همكارام گفتن كه تا ١٥ام مهلت ثبت نامه. با خودم گفتم كه چهاردم و پونزدهم كه تعطيله يكشنبه شونزدهم ميرم مدرسه. يكشنبه كه اومدم سركار متوجه شدم كه ثبت نام اينترنتي بوده و مهلتش تمام شده. زنگ زدم مدرسه اما به نتيجه اي نرسيدم. رفتم مدرسه و گفتم كه من و همسرم هر دو كارمند شركتيم و حق تقدم داريم در واقع. خلاصه دو سه روزي توي رفت و آمد به مدرسه بودم تا قبول كردن اسمش رو براي آزمون بنويسن. اما آزمونش جدا از آزمون بقيه بود چون ما در زمان مقرر ثبت نام نكرده بوديم. گفتن كه به تعداد كافي دانش آموز گرفتيم. مجبور شدم دوباره رو بزنم تا بالاخره ...
31 خرداد 1396

روزهای بعد در موسسه خلاقیت

روز سومی که قرار بود رادین عسل بره به موسسه خلاقیت، چون من سرکار بودم خاله مهسا رادین رو ساعت 12:30 بیدار کرده بود و آمادش کرده بود و برده بودش موسسه. اما رادین اصلا حاضر نشده بود داخل بره و دوباره با خاله مهسا برگشته بود خونه. منم ساعت 2:30 از اداره برگشتم خونه و رادین که اومد در رو برام باز کرد دیدم هنوز لباساش تنشه. ساعت 5 آماده شدم و خودم بردمش و چون پسرکم دلش نمیخواست اونجا تنها بمونه و ازم خواست که پیشش بمونم منم قبول کردم و تا آخر تایم پیشش موندم. رادین قبول نمیکرد سرکلاس بره و خانم حسینی مدیر موسسه نظرش این بود که نباید بزور وادارش کنیم که سر کلاس بره و باید خودش آمادگیش رو داشته باشه. خلاصه رادین با قول خانم حسینی مبنی بر دادن ماهی ...
1 مرداد 1395

روز دوم در موسسه

از امروز قرار شد رادین عزیز مامان رو تایم1  تا 4:30 ببریم موسسه خلاقیت. از اول همین تصمیم رو داشتم فقط چون دیروز روز اول بود و میخواستم خودم ببرمش باید ساعت 5 میبردمش. دیشب کیف خوشگلش رو براش آماده کردم و خوراکی و لیوان براش گذاشتم و به مامان اینا سپردم که رادین رو ساعت 12:30 بیدار کنن. اگرم غذا نخورد براش بذارن توی کیفش تا ببره. چون رادینکم معمولا به محض بیدار شدن غذا نمیخوره و حدود یک ساعت بعد اشتهاش باز میشه. لباسای پسرکمم براش آماده کرده بودم تا مامان جون تنش کنه. خاله مهسا رادین عسلی رو سر موقع بیدار کرده بود و آمادش کرده بود و مامانجون بهمراه برسام عسلی برده بودنش موسسه. برسام که عاشق اونجا شده بود و تمام مربیها هم عاشق برسام شده ...
22 تير 1395

اولین مرحله مستقل شدن پسرک شیرینم

طبق برنامه ریزی و تصمیم قبلی امروز دوشنبه ساعت پنج و نیم عصر بهمراه رادین عسلک راهی موسسه خلاقیت شدم تا رادین رو اونجا ثبت نام کنم. بنظر خودم و بابایی دیگه زمانش رسیده بود تا رادین کمی از وابستگیهاش کم بشه و وارد اولین مرحله از استقلال برسه. رادین هم خیلی ذوق و شوق داشت و از سرکار که برگشتم مرتب میگفت مامان بریم مرکز خلاقیت. باباجون تا اونجا رسوندمون. بعد از اینکه با مدیر داخلی موسسه صحبت کردم رادین رو توی محوطه تاب دادم و‌کلاسا و بچه های دیگه و مربیها رو دید و در ظاهر خوشش اومده بود. البته مثل همیشه که توی یه محیط جدید میره خجالتی و کمرو برخورد میکنه اونجا هم همینطور بود. خانم نیری مدیر داخلی دستشو‌ گرفت و بدون من بردش توی کلاسها ...
21 تير 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد