رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آقا رادین

موهای خوشگل پسرم

امروز شنبه 17 آذر ماه 1395 هست. پسرم رادین تصمیم گرفته موهاشو کوتاه کنه و این هم چند دلیل داشت از دیدگاه خودش:  اول اینکه عسل مامانی میگه موهام پشت گردنم رو اذیت میکنه و دومین دلیلش هم اینه که میگه میخوام موهام پسرونه باشه. پسرک مامان ازبس که صورتش ظریف و نازه و موهاش هم بلنده همه فکر میکنن دختره و این مسئله رو رادین عزیز مامان دوست نداره. وقتی که کوچکتر بود براش مهم نبود اما هر چی که بزرگتر میشه از این مسئله که بقیه بهش بگن چه دختر نازی و ... چندان خوشش نمیاد.  خلاصه عصری هر چهارتامون آماده شدیم و رفتیم آرایشگاه آقا محمد. برسامم بردم که شاید اجازه بده کمی از موهاش رو کوتاه کنیم چون موهای برسامم خیلی بلند شدن. رادین عسل مامان...
17 آذر 1395

رادین عاقل مادر

امروز 14 آذر ماهه. هفته گذشته یکشنبه خاله مریم و ایلیا و فاطیما اومدن اهواز و رادین عسلی بهمراه داداشی و مامانی و دایی امین رفتن پیشوازشون. رادین و برسام کلی ذوق کرده بودن و بالا و پایین میپریدن. دوشنبه هم مامان جون نذری شله زرد داشت و صبح نذری رو درست کرد و خیلی هم عالی و خوشمزه شده بود. خاله مریم اینا تا جمعه شب اهواز بودن و بعد برگشتن تهران سر خونه و زندگیشون. این چند روز تعطیلی رو که ایلیاهم بود رادین عسلم کلی بازی کرد و بهش خوش گذشت. و یه چیز خیلی باجال و جالب هم این بود که رادین وایلیا روی گوشیهای من و مامان جون بازیهای مشابه نصب میکردن و کنارهم دراز میکشیدن و همزمان بازی میکردن. دیدن این صحنه برام خیلی دوست داشتنی بود. و البته عجیب. ت...
14 آذر 1395

هدیه تولد

دیروز پنجشنبه  4 شهریور بود و جشن تولد من وبرسام عسلی بود. البته تولد برسام عسلی 19 مرداد بود اما بدلیل اینکه بابا رضا سرکار بود اونموقع جشن رو موکولش کردیم به اینهفته و همزمانش کردیم با جشن تولد اینجانب که پنج شهریور یعنی امروزه. خانواده خودم، خانواده بابارضا که از سه شنبه از بروجرد تشریف آوردن منزل ما، عمه سارا و همسر محترم، خاله مریم و بچه های گوگولیش و دایی میثم و خانواده محترم، مهمانان افتخاری جشن ما بودن. امشب به همشون یه حال اساسی دادیم و واسه شام پیتزا سفارش دادیم. مهمانان گرامیمون ساعت ده شب تشریف آوردن چون دایی امین با ماشین رفته بود بیرون و دیر برگشته بود خونه. هدیه جشن تولد هم بابایی صبح بهمراه عمه سارا رفته بودن زیتون و برا...
5 شهريور 1395

روزهای بعد در موسسه خلاقیت

روز سومی که قرار بود رادین عسل بره به موسسه خلاقیت، چون من سرکار بودم خاله مهسا رادین رو ساعت 12:30 بیدار کرده بود و آمادش کرده بود و برده بودش موسسه. اما رادین اصلا حاضر نشده بود داخل بره و دوباره با خاله مهسا برگشته بود خونه. منم ساعت 2:30 از اداره برگشتم خونه و رادین که اومد در رو برام باز کرد دیدم هنوز لباساش تنشه. ساعت 5 آماده شدم و خودم بردمش و چون پسرکم دلش نمیخواست اونجا تنها بمونه و ازم خواست که پیشش بمونم منم قبول کردم و تا آخر تایم پیشش موندم. رادین قبول نمیکرد سرکلاس بره و خانم حسینی مدیر موسسه نظرش این بود که نباید بزور وادارش کنیم که سر کلاس بره و باید خودش آمادگیش رو داشته باشه. خلاصه رادین با قول خانم حسینی مبنی بر دادن ماهی ...
1 مرداد 1395

روز دوم در موسسه

از امروز قرار شد رادین عزیز مامان رو تایم1  تا 4:30 ببریم موسسه خلاقیت. از اول همین تصمیم رو داشتم فقط چون دیروز روز اول بود و میخواستم خودم ببرمش باید ساعت 5 میبردمش. دیشب کیف خوشگلش رو براش آماده کردم و خوراکی و لیوان براش گذاشتم و به مامان اینا سپردم که رادین رو ساعت 12:30 بیدار کنن. اگرم غذا نخورد براش بذارن توی کیفش تا ببره. چون رادینکم معمولا به محض بیدار شدن غذا نمیخوره و حدود یک ساعت بعد اشتهاش باز میشه. لباسای پسرکمم براش آماده کرده بودم تا مامان جون تنش کنه. خاله مهسا رادین عسلی رو سر موقع بیدار کرده بود و آمادش کرده بود و مامانجون بهمراه برسام عسلی برده بودنش موسسه. برسام که عاشق اونجا شده بود و تمام مربیها هم عاشق برسام شده ...
22 تير 1395

اولین مرحله مستقل شدن پسرک شیرینم

طبق برنامه ریزی و تصمیم قبلی امروز دوشنبه ساعت پنج و نیم عصر بهمراه رادین عسلک راهی موسسه خلاقیت شدم تا رادین رو اونجا ثبت نام کنم. بنظر خودم و بابایی دیگه زمانش رسیده بود تا رادین کمی از وابستگیهاش کم بشه و وارد اولین مرحله از استقلال برسه. رادین هم خیلی ذوق و شوق داشت و از سرکار که برگشتم مرتب میگفت مامان بریم مرکز خلاقیت. باباجون تا اونجا رسوندمون. بعد از اینکه با مدیر داخلی موسسه صحبت کردم رادین رو توی محوطه تاب دادم و‌کلاسا و بچه های دیگه و مربیها رو دید و در ظاهر خوشش اومده بود. البته مثل همیشه که توی یه محیط جدید میره خجالتی و کمرو برخورد میکنه اونجا هم همینطور بود. خانم نیری مدیر داخلی دستشو‌ گرفت و بدون من بردش توی کلاسها ...
21 تير 1395

اولین استخر رفتن رادین عسلکم

روز شنبه 25 اردیبهشت مامان جون میخواست برای دیدن مسابقه رکورد زنی یکی از دوستانش که بهترین نجات غریق و البته رکورددار مسابقات شناست بره و به رادین هم قول داده بود که با خودش ببرش. اونروز رادین از صبح زود بیدار شده بود و ظهر وقتی که من از سرکار برگشتم هم هرکاری کردم نخوابید. ساعت چهار و نیم مامان جون آماد رفتن شد و رادین رو هم آماده کردم و بهمراه مامان جون رفت به استخر بهزادشهر. حدود دوساعت و نیم بعد برگشتن و مامان گفت که رادین دوساعت تمام توی آب شنا کرده بود و خیلی هم خوشش اومده بود و پسرکم خودش هم با کلی آب و تاب برام تعریف کرد که رفته توی استخر بچه ها و شنا کرده و برای مامان جونش که از بروجرد زنگ زد هم تعریف کرد که "مامانجون انقدر حال...
10 خرداد 1395

عید نوروز رادین عسل

امسال عید نوروز برای رادین عسل با رفتن به بروجرد شروع شد. سال تحویل ساعت هشت صبح بود و برسام و رادین  عسل در خواب ناز بودن. من و بابا رضا اما زودتر بیدار شدیم و وسایلمون رو جمع و جور کردیم و موقع تحویل سال رفتیم بالای سر پسرکای خوشگلمون تا سال نو رو با دیدن روی ماهشون آغاز کنیم. بعد هم بچه ها رو توی خواب بلند کردیم و رفیتم در خونه عمه سارا که عمه سارا و عمو امین رو هم سوار کنیم و عازم سفر به بروجرد بشیم. بچه ها که بمحض بلند کردنشون از رختخواب بیدار شدن. بعد از اینکه عمه اینارو سوار کردیم به پیشنهاد من و برای عید مبارکی و دست بوسی قبل از عزیمت به بروجرد رفتیم خونه مامان جون مهین. اونجا هم همه بیدار بودن و سفره هفت سین چیده شده و بوی سال...
20 فروردين 1395

جشن تولد رادین عسلی

امسال جشن تولد رادین عسلی رو مثل هرسال چند روز زودتر برگزار کردیم. هرسال بدلیل کار بابارضا که خارج از شهره و معمولا یک هفته از عید رو سرکاره باید جشن تولد رو کمی زودتر برگزار کنیم. روز پنجشنبه پنجم فروردین ماه جشن تولد رادین عسل بود. امسال جشن تولد رادین یه تفاوت بزرگ داشت با جشنهای قبلی. امسال تعداد مهمانانمون بیشتر بود و جشن تولد کاملا زنانه بود و خاله ها و دخترخاله های مامان مهرناز بهمراه بچه های گلشون مهمان جشن تولد رادین عسل بودن. از روز قبل از تولد من و بابا رضا تدارک جشن رو دیدیم و روز تولد هم خونه رو با بادکنکای خوشگل رنگی و تزئینات تولد خوشگل کردیم. رادین ظهر حدودای ساعت یک رفت خونه مامانجون مهین تا با ایلیا بازی کنه و موقع شروع جشن...
15 فروردين 1395

تولد 4 سالگی عشق مامان

رادین عزیزم، همه زندگیم، جونم، عمرم، نفسم، امروز هفتم فروردین ماه روزیه که تو قدم در دنیای من گذاشتی و با اومدنت طعم شیرین مادر بودن رو به مذاق جانم چشوندی. چه خوش طعمی بود طعم مادر شدن. مادر پسری شیرین و زیبا چون تو. همه زندگیم، هر سال روز هفت فروردین برای من عطر و بوی دیگه ای داره. بوی خوش تو رو برام به ارمغان میاره و سرمست میشم از هوای تو. نفسم، خداوند بزرگ رو هزاران بار که نه بلکه بیشتر و بیشتر شکر میکنم و دستهامو به سمت آسمونش دراز میکنم و عاشقانه و مادرانه شکرگزارش میشم بابت دادن تو در این روز زیبا و منحصر بفرد زندگی من. تولدت مبارک شیره جانم، گل همیشه بهار مادر ...
7 فروردين 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد