رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

آقا رادین

مريض شدن دوباره مامان

عزيز دل ماماني سلام. مامان قربون اون دست و پاهاي كوچولوت بره كه وقتي چند ساعت تكونشون نميدي من و بابايي ميخوايم از دلتنگي و نگراني بميريم عزيزم ماماني از ديروز صبح دوباره سرما خورده و گلوش بدجوري درد ميكنه  ديروز عصر رفتم خونه مامان جون تا شايد مامانم بتونه خوبم كنه آخه هميشه دواي دردامون پيش ماماني گلمه. مامان جون برام شربت ختمي و شلغم درست كرد و خوردم، اما زير بار خوردن قرص آموكسي سيلين نرفتم آخه ميدوني كه ماماني چقدر به سلامتي تو اهميت ميده و بخاطر همين از خوردن هر گونه قرصي امتناع ميكنه. با اينكه مامان جون براي راحتي خيال من به دكتر هم زنگ زد و ازش در مورد قرص پرسيد اما بازم دوست ندارم قرص بخورم ميخوام تا جايي كه ميشه به ص...
11 دی 1390

شيرين كاريهاي پسر خوشگل مامان و بابا

پسركم عزيزم سلام. ماماني اين روزا خيلي كمتر ميتونه توي وبلاگت بنويسه و از اين موضوع خيلي ناراحته چون مامان مهرناز از يكشنبه هفته پيش يعني 27 آذر ماه از اداره قبلي منتقل شد به يه اداره جديد و البته شلوغ و پر رفت و آمد و توي اين اداره جديد هنوز كامپيوتر نداره و به دليل همين زياد شدن كار و مشغله و نداشتن كامپيوتر نميتونه زياد توي وبلاگت بنويسه. شبها هم كه توي خونه هستم كاراي منزل و خستگي ناشي از كار روزانه اجازه نميده فرصتي پيدا كنم تا براي تو گل قشنگم حرفاي دلم و خاطرات با تو بودن رو بنويسم. الان هم كه دارم برات مي نويسم پشت سيستم همكارم نشستم و فعلا كسي توي اتاق نيست و تنهام و تا ديدم فرصت مناسبه گفتم از فرصت استفاده كنم و بيام چند خطي ...
5 دی 1390

شيطوني هاي پسري

عزيز دلم اين روزا كاملا وجودت رو درونم احساس ميكنم و خيلي از بودنت و تكون خوردنهات لذت مي برم. وقتي كه با قدرت تمام اون پاهاي كوچولوت رو نثار شكم ماماني ميكني غرق در لذت ميشم ديروز از صبح كه سركار بودم خيلي شيطوني كردي و لگد زدي توي خونه هم مرتب به شكم ماماني لگد ميزدي اولش ترسيدم گفتم شايد جات راحت نيست كه انقدر بي تابي ميكني و تكون ميخوري اما بعد فهميدم كه نخير گل پسر ميخواد از مامان و باباش دلبري كنه . شب هم قبل از خواب برات داستان خوندم و تو هم بعد از تموم شدن داستان شروع كردي به شيطوني و بازيگوشي ميدونم كه با اين كار ميخواستي به ماماني نشون بدي كه بيدار بودي و همه داستان رو گوش كردي. قربونت برم كه از الان انقدر قشن...
30 آذر 1390

خوشحالي مامان و بابا از سلامتي ني ني

عزيز دلم، قند عسلم سلام. راستي يادم رفته بود برات بگم كه چند روز پيش جواب آزمايش تريپلم رو كه براي تشخيص سلامتي جنين هستش گرفتم و وقتي براي ويزيت رفتم مطب خانم دكتر، بهش نشون دادم و اونم گفت كه جوابش خوبه و مشكلي وجود نداره و من و بابايي هم حسابي از اين بابت خوشحال شديم هرچند ميدونستيم كه پسر گلي ما سالم سالمه اما براي اطمينان و راحتي خيال خودمون اين آزمايش رو انجام داديم و خدارو شكر كه جوابش هم خوب بود. راستي اينم برات بگم كه سرماخوردگي و سرفه هاي مامان مهرناز خيلي بهتر شده هرچند هنوز كمي سرفه ميكنم اما به خاطر اينكه اين چند روز به خودم حسابي رسيدم و هر راهكاري رو كه بلد بودم انجام دادم حالم بهتر شده و كمي از دست اين سرفه هاي لج ...
26 آذر 1390

خريد پوشك واسه پسملي و ذوق مامان و بابا

ني ني كوچولوي خوشگلم سلام. چند شب پيش من و بابايي رفته بوديم فروشگاه كه خريد كنيم. يه هو ديدم بابايي كنار قفسه پوشكها ايستاده و داره نگاهشون ميكنه. ازش پرسيدم چيه نكنه ميخواي پوشك بخري واسه نيني؟ بابايي هم گفت آره ميخوام واسه پسرم پوشك بخرم  منم با كلي ذوق و شوق بابايي رو در انتخاب پوشك همراهي كردم. قبلا ديده بودم كه خاله مريم و دايي ميثم واسه ني نيهاشون پوشك مولفيكس استفاده ميكنن واسه همين زنگ زدم به خاله مريم تا در مورد خريدش باهاش مشورت كنم. اما متوجه شديم كه پوشك مولفيكس اصلش تركيه اي هستش  و اينايي كه الان موجودن همشون ايراني هستن واسه همين موقتا از خريدش دست نگه داشتيم. اما بابايي كه تصميمش واسه خريدن پوشك قطعي بود تمام ...
8 آذر 1390

حال مامان مهرناز خوب ميشود

دردونه ماماني سلام. توي دل ماماني بهت خوش ميگذره عزيزم؟ البته ميدونم اين چند روز گذشته تو هم به خاطر مريض بودن مامان كمي اذيت شدي اما ماماني حواسش بود كه يه وقت به پسر گلش بد نگذره و اذيت نشه به همين خاطر با وجود اينكه اصلا اين چند روز تمايلي به غذا خوردن نداشت اما فقط محض خاطر گل پسرش يه كمي غذا ميخورد. عزيزدلم دو روز گذشته رو هم ماماني زياد حالش خوب نبود به همين خاطر درست و حسابي سركار نيومد. روز يكشنبه كه اومدم سركار اما چون حالم زياد خوب نبود و وضع دل و روده ام به هم ريخته بود رفتم خونه و استراحت كردم. ديروز هم كه اصلا حالم خوب نبود. شب قبلش اصلا نتونسته بودم بخوابم حالتهاي عجيب و غريبي در سرم به وجود اومده بود و طوري بود كه نمي تونستم ب...
8 آذر 1390

شيطونيهاي پسر كوچولو در هفته 19

پسر قشنگ مامان و بابا وارد هفته 19 شده و تازه اين روزها داره شيطون بودنش رو به ماماني و بابايي نشون ميده. قضيه از اين قراره كه مامان مهرناز روز پنجشنبه 3 آذر از عصري يه كم احساس حالت تهوع داشت. شب با بابايي رفتيم فروشگاه و كلي خريد كرديم و وقتي اومديم خونه به پيشنهاد بابايي سفارش پيتزا داديم. قبل از اينكه پيتزا برسه ماماني شكمو نشست كلي بادوم شور شكوند و خورد. آخه ماماني خيلي هوس كره بود  بعدم كه پيتزا رسيد و شروع كرديم به خوردن، ماماني هنوز يه تيكه رو كامل نخورده بود كه احساس كرد ديگه نميتونه به خوردنش ادامه بده و هر چي خورده بود رو پس داد. حال ماماني خيلي بد شده بود و مامان مهرنازم اينجور مواقع خيلي ميترسه و تمام بدنش يخ ميك...
5 آذر 1390

احساس لذت بخش وجود پسركم

پسر نازم سلام. ماماني فداي اون دستها و پاهاي كوچولوت بشه كه اينقدر به قشنگي توي دل ماماني تكونشون ميدي ديروز تونستم به زيبايي حركت پسر كوچولوم رو در درونم احساس كنم. واي كه چقدر لحظه زيبايي بود. دوبار متوالي حركتت رو كه مثل يه ضربه خيلي آروم بود احساس كردم و مطمئن بودم كه اينها ضربات دست و پاي قشنگ پسر نازمه كه داره با تكون دادنشون براي مامانش دلبري ميكنه. واي كه من و بابايي چقدر منتظر چنين لحظات زيبايي بوديم و براش لحظه شماري ميكرديم. ميدونم از اين به بعد ميتونم خيلي بيشتر از اين، تكونهاي قشنگت رو احساس كنم و ازشون لذت ببرم چون پسر قشنگ و يكي يه دونه ماماني داره روز به روزبزرگتر و قويتر ميشه. ديشب كه داشتم با بابارضاي گل تلفني حرف ميزدم بهش...
30 آبان 1390

اتمام مرخصي و بازگشت به كار

پسر قند عسلم سلام حتما تا الان خودت متوجه شدي كه ماماني امروز توي خونه نيست و اومده سركار. چون شما با اون گوشهاي نقلي و كوچولوت كه ديگه ميتونن از 4 ماهگي صداي مادر رو به خوبي بشنون از حرف زدنهاي مامان مهرناز با همكاراش متوجه حضور ماماني در اداره شدي. عزيز دلم ميدونم كه اين چند روز استراحت و توي خونه بودن به تو هم يه حال اساسي داد و حسابي سر حال شدي چون من و تو با همديگه اين چند روز حسابي خورديم و خوابيديم و خودمونو واسه بابا رضا لوس كرديم اما خوب ديگه استراحت و خوابيدن تمام شد و ما امروز دوباره برگشتيم سركار  البته با يه روحيه خوب و يه حال خوبتر  از بابت تيروييدم هم ديگه حسابي خيالمون راحت شده چون مامان جون گل آز تيروييدم...
29 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد